سامانسامان، تا این لحظه: 5 سال و 18 روز سن داره

سامان جان به چشمان مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

بیست و سه ماهگی

1399/12/27 8:15
نویسنده : مامان عاشقت
162 بازدید
اشتراک گذاری

نمی دانم چرا این روزها اینقدر سریع و تند رد می شوند ...مدام ثانیه شماری را می بینم که تند تند شماره هایش زیاد می شود...گاهی می ترسم.. نه از افزایش سنم که از گذران وحشتناک زندگی و استفاده نکردن هایم...حالا خدا را شکر که با بودن تو حداقل خیلی از روزمرگی هایم کمتر شده...هر روز دنبال کار جدیدی هستی تا یاد بگیری...واین دلبستگیمان را بیشتر می کند...این که من مادر تو هستم  شیرین ترین لذت دنیاست...

روزهایم پُر شده از سینا و سامان...پر از "کلاغ پَر "و "قایم باشک های شما"... و تنها خداست میانمان که می بیند و حس می کند لذت درونم را...

از روز اول عاشق این دستان و انگشتان کوچکت بودم ...همان ها که حالا خوب یاد گرفته ای چطور به کار بگیریشان...یک بار برای نشان دادن چیزی که دلت پیشش است و بار دیگر برای گفتن" هیس "...که من عاشقانه این هیس گفتنت را دوست دارم....

23 ماهگیت مبارک جگر گوشه

ای فرزند بهار ،
فصل همه ی زیبایی ها ؛
شبیه بهاران می مانی ...

این روزها بیشتر از هر زمان دیگری دل می بری ، حضورت را به رُخ می کشی ...
این روزها شیطنت هایت به قدری شیرین اند که در وصف نمی گنجد نازنینم .حرف زدنت !!
وااااااااای که نمی دانی چقـــــــــدر به دل می نشیند .


23 ماهگی ات شاد غنچه ی تَر و تازه ی من .🌹🌹

😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)