سامانسامان، تا این لحظه: 5 سال و 23 روز سن داره

سامان جان به چشمان مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

بیست و پنج ماهگی

1400/2/27 1:27
نویسنده : مامان عاشقت
152 بازدید
اشتراک گذاری

پسرک من:

این روزها گمان ساده من این است که بهشت خدا به زمین آمده است و در دستهای کوچکی خلاصه شده تا زمانی که آنها را میبویم بوی رحمت پروردگارم را استشمام کنم... وچشمهایی هستند که وقتی در آنها مینگرم به گمانم در چشمه های بهشتی نظاره گر تصویر خودم هستم...

ولبهایی که همچون فرشتگان راوی داستانهای زیبایی هستند که گویا با حروف راز بیان میشوند و تنها مفهومشان را من میفهمم و برای دیگران ترجمه میکنم و خدا میداند که چه لذتی دارد.

باید مادر باشی تا بدانی مفهوم ساده حرفهای نامفهوم را...

خوشبختی اینجاست... همین نزدیکیها...

این روزها بسیار به ما سر میزند... همسایه دیوار به دیوارمان که نه، همخانه مان شده است...

خوشبختی صدای خنده های پسرکی است که با تمام وجود دوستش دارم...

خوشبختی به دنبال هم دویدن پدر و دو پسرم است که تماشایش برایم لذت بخش است ...

خوشبختی تلفظ هر کلمه جدیدی است که تنها من مفهومش را میفهمم...

پسرکــــــــــــــــــــم 25 ماهــه شــــــد............خــــــــــــدایا شکــــــــــــــــرت

عزیز بودی ، دلربا هم !
عزیز تر شدی ، دلربا تر !



پسر زیبا روی من !

در این 25 ماه ، تو لبریز بودی در تمام لحظه های ما .
در فضای خانه ، در هوا ، در زمین ، آسمان ...


ممنون از بودنت .



مبارک باشد 25 ماهه شدنت ، 2 سال و 1 ماهه شدنت ....ـ
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)