سامانسامان، تا این لحظه: 5 سال و 21 روز سن داره

سامان جان به چشمان مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

نوزده ماهگی

1399/8/27 13:53
نویسنده : مامان عاشقت
78 بازدید
اشتراک گذاری

دلارام من ؛

نوزده ماه پيش را خاطرت هست ؟
آن روز مقدس را ؟

همان روزي كه وداع كردي با فرشته ها و خدا با بوسه اي بر لب تو ، بدرقه ات كرد به زمين .
و " تو " آمــــدي تا ، از آن " من " باشي .
همان روزي كه آغاز شدي براي ما !

يادت مي آيد ، كوچكي آن روزهايت را ؟
آرام و بي صدا بودنت را چطور ؟

و حالا تو ، هيـــــــــچ شباهتي به آن فرشته ي نو رسيده نداري .

گريه هايت فرق كرده ، خنده هايت هم !
ديگر براي دانستن خواسته هايت سر در گُم نيستم .
ديگر تو بزرگ شده اي شيرينم .


قد كشيده اي !
صاحب درك و فهم شده اي .

مي بيني ؟

شده اي يك كودك 19 ماهه ي دلبر و شيرين و پُر جُنب و چوش !
كودكي كه من ، زيبايي اش را به رُخ فرشته ها مي كشم مدام .
كودكي كه مي بالم از داشتن اش .

مي بيني اين روزها چه شتابان مي گذرند ؟
بيا تا قدر لحظه به لحظه هايش را بيشتر بدانيم .

نوزده ماهگي ات مبارك نور چشم من .
هزاران گُل رز سفيد ، پيشكش مهرباني هايت .

اين روزها فوق العاده دانا شده اي . اغلب كارهايت روي حساب است و كتاب .

اين روزها حتي شيطنت هايت هم ، لطيف اند كودكم . 
كه البته همين شيطنت هاي تو الويت اول ماست ، يادت باشد .

اين روزها خيلي خوب مفهموم حرف هايمان را درك مي كني .
به درخواست هايمان پاسخ مي دهي زيبا زيبا .
حتي گاهي نگفته ، كارهايي از تو سر مي زند كه مات مي مانيم و مبهوت !!
مثل وقتي كه از خواب بيدار مي شوم و چشم مي گردانم در پي گلِ سرم ...
و اين تويي كه نا گفته ، دلم را مي خواني و دوان دوان پي اش مي گردي و با دستان كوچك و
مهربانت برايم مي آوري اش و لبخندي از سر شوق سر مي دهي .

اين روزها طلب مي كني آنچه مي خواهي و تشكر مي كني .

اين روزها انگار نه انگار كه تو يه كودك نوزده ماهه اي !

اين روزها فوق العاده متشخص شده اي پسرم.

اين روزها دل بردن از من ، كاري بس آسان است .
كافي ست كه تو فقط نگاهم كني !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)