سامانسامان، تا این لحظه: 5 سال و 28 روز سن داره

سامان جان به چشمان مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

روزهای اخر انتظار

1398/1/25 4:25
نویسنده : مامان عاشقت
115 بازدید
اشتراک گذاری

روزهای زیادی باهم عاشقی کردیم فقط دوشب مانده به اینکه تو رو در آغوش بگیرم 

روزهای زیادی هر نفسی که کشیدم یادم اومد که تو نفسم شده ای

روزهای زیادی  در دلم آروم آروم رشد کردی و بالیدی .

اکنون روزهای کمی تا پایان راهمان مانده ،

پایانِ راهِ  نه ماهه دو نفرمان که آغاز راه دیگریست،

راهی روشن که پذیرای گامهایِ گوچکِ دورانِ کودکی ات خواهد بود .

و بسترِ گامهایِ بزرگِ آینده ات را خواهد ساخت.

روزهایی که گذشت خوب بود ، با همه سختی هایش شیرین بود

در عین عجیب و غریب بودنش.

احساس 

اولین تکانهایت و خیلی اولین های دیگر هیچ گاه فراموش نخواهد شد.

سر به روی شانه های مهربانی خدا گذاشته ام .

دفتر سرنوشتت را خود مهربانش نوشته

و من میدانم که بهترین را برایت و برایمان میخواهد.

به مهربانی بی حدش که فکر میکنم ارامش عمیقی وجودم را میگیرد

حتما تو هم حس میکنی این لحظه های ناب را …

حال خوش این لحظه هایم را از تو دارم و تورا از لطف بیکران خدای خوبم

شاکر اویم که تورا به من عطا کرده …

هر لحظه هزار بار شکرت ای خالق خوب اسمانها

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)