سامانسامان، تا این لحظه: 5 سال و 13 روز سن داره

سامان جان به چشمان مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

مهد کودک

1401/11/26 1:04
نویسنده : مامان عاشقت
136 بازدید
اشتراک گذاری

3 سال و 10 ماه گذشت و امروز پسر كوچولوي من وارد مهدکودک شد.

روزهاي زيباي شكفتنت شتابان مي گذرند و به لطف خداوند مهربان چشمان من نظاره گر توست كه هر روز

بزرگ و بزرگتر ميشوی و با عطر حضورت به ما حس خوب زندگي مي دهی..

عزیز دل مامان،  بس که دوست داشتی و هر روز گریه میکردی و میگفتی منم دوست دارم برم مدرسه

مخصوصا از وقتی که غزل عمه رفت پیش دبستانی شما هم حسابی دلت کشیده بود

بخاطر همین تصمیم گرفتیم روزانه و هر وقت که خودت دلت کشید و حوصلت سر رفت 

ببرمت مهد و خداروشکر اونا هم قبول کردن به صورت روزانه و شیفت ظهر تا عصر 

از شور و اشتیاقی که داری هر چی بگم کمه😀

سامان من...

هر چه دورتر می شوی ،
من ؛
عاشق تر می شوم !!!
و هر چه نزدیک تر می آیی ،
بی تاب تر می شوم !!!
گویی ، عاشق که باشی
دور یا نزدیک ،
فرقی ندارد ...
حتی اندک یادِ تو هم ،
کافیست
برای بی تاب بودن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)