مهد کودک
3 سال و 10 ماه گذشت و امروز پسر كوچولوي من وارد مهدکودک شد.
روزهاي زيباي شكفتنت شتابان مي گذرند و به لطف خداوند مهربان چشمان من نظاره گر توست كه هر روز
بزرگ و بزرگتر ميشوی و با عطر حضورت به ما حس خوب زندگي مي دهی..
عزیز دل مامان، بس که دوست داشتی و هر روز گریه میکردی و میگفتی منم دوست دارم برم مدرسه
مخصوصا از وقتی که غزل عمه رفت پیش دبستانی شما هم حسابی دلت کشیده بود
بخاطر همین تصمیم گرفتیم روزانه و هر وقت که خودت دلت کشید و حوصلت سر رفت
ببرمت مهد و خداروشکر اونا هم قبول کردن به صورت روزانه و شیفت ظهر تا عصر
از شور و اشتیاقی که داری هر چی بگم کمه😀
سامان من...
هر چه دورتر می شوی ،
من ؛
عاشق تر می شوم !!!
و هر چه نزدیک تر می آیی ،
بی تاب تر می شوم !!!
گویی ، عاشق که باشی
دور یا نزدیک ،
فرقی ندارد ...
حتی اندک یادِ تو هم ،
کافیست
برای بی تاب بودن