سامانسامان، تا این لحظه: 5 سال و 26 روز سن داره

سامان جان به چشمان مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

شیرین کاری

1399/9/22 1:54
نویسنده : مامان عاشقت
234 بازدید
اشتراک گذاری

وای پسر شیرینم از شیرین کاریات هر چی بگم کمه 

تازگی بلد شدی یکیو میبینی دست میذاری روی سینت و خم میشی و سلام میکنی میگی(دَ)

هر چیزی داداش سینا میخواد تو هم میخوای مثل پلنگ بهش حمله میکنی 

وقتی بهت میگیم صاف بشین کمرتو صاف صاف میکنی  و میشینی 

وقتی میگم غنچه بده لباتو غنچه میکنی 

وقتی یکی در میزنه سریع میری جلو در میگه (تیه)

وقتی اهنگ میاد بلند میشی و سریع آماده میشب برا رقص داداش سینا رو هم بلند میکنی به زور 

به فنچ های خونمون میگی کچلا 

یه مرغ مینا داریم شما صداش میکنی می نی 

عاشق دو تا فیلم هستی از اول تا اخرش کامل نگاه میکنی یکی دزد و پری یکی هم قهرمانان کوچک

وقتی بهت میگم عزیز من کیه بلند میگی مــــــــــــــن

وقتی بابایی عطسه میکنه قبلا اداشو در میوردی الان دستتو تکون میدی و میگی (تِتـــــِه)

هر وقت بهت میگن کجا میری میگی باجون یعنی خونه ی باباجون 

وقتی کسی از در خونه میخواد بره بیرون سریه جلو بلند میشی مشت میزنی 

عاشف کلاه اسکیت داداشی هستی

و عشقت خوردن چوب شور هست

وقتی یه چیز ترش میخوری قیافتو یه جوره بامزه میکنی 

و اینکه این روزا یاد گرفتی و بشکن میزنی

البته بعضی از اینا رو خیلی وقته انجام میدی ولی من همشو داخل یه پست جمع کردم عشق مادر

فرزندم
آرزویم این است :
نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه هر روز تو عاشق باشی
عاشقِ آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)