سامانسامان، تا این لحظه: 5 سال و 27 روز سن داره

سامان جان به چشمان مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

تولد بابا امیر

پسر نازنینم چند روز پیش به شیراز برگشتیم برای جمع کردن وسایل و خداحافظی روز تولد بابا امیر خونه ی عمو امید دعوت بودیم و همونجا یه تولد کوچیک گرفتیم و دور هم خوش گذروندیم💖 از محمد طاها نگم برات که چقد با محبت همه کارا رو انجام میداد 😍 تولدت مبارک مهربون ترین بابا و همسر دنیا پشت صحنه ی عکس دسته جمعی👇😃 و بالاخره عکس دسته جمعی👇😍 مرد من تو ذوقی برای ادامه ی مسیر💖 قوت قلبی برای سختی های مسیر این دنیا💝 انگیزه ای❤ امیدی😘 نوری🥰 تو همه ی وجود این آدمی🤩 تولدت مبارک شهریوری بی همتا🌹🌹🌹 ...
23 شهريور 1402

سفر به مشهد و بیدخت

یه سفر تقریبا طولانی به مشهد و بیدخت  سفری که میشه گفت راه زندگی ما رو عوض کرد  و بهترین شکل تغییر داد 😍 سفری که با وجود سختی های زیاد خیلی خیلی بهمون خوش گذشت💖 و منی که هر روز خدا رو شکر میکنم بابت این سفر🙏 مثل همیشه گل بودی و ذره ای اذیتمون نکردی😘 با وجود شما هر سختی رو تحمل میکنیم و رو پا وایمیسیم اصلا شما برای همین آفریده شدید بهر خوب کردن حال ما  ای من به فدای لحظه لحظه بودنتون😍😍😍😍😍 چهار نفره های پر از عشقمون😍 و اینک بیدخت زیبا😍بهشت روی زمین😍 عاشق گربه های مزار شده بودی و صبح تا عصر باهاشون سرگرم بودی😍 ...
14 شهريور 1402

محرم 1402

محرم امسال گل پسرم بزرگتر شده و همه چی رو خیلی خوب درک میکنه😍 هر ده شب و رفتیم خونه عمو کمال و عادت کرده بودی هر روز از ساعت چهار عصر لباس به دست مینشستی منتظر و تا شب برنج نمیگرفتی از اونجا بیرون نمیومدی😃  اینم مهرانا خانم که عاشقش شده بودی😍❤ انشاالله که امام حسین همیشه نگهدار عزیزای دلم باشه💖 دوست داشتنان تمامی ندارد هر روز تازه تر میشود و من عاشق تر 😍😍 ...
8 مرداد 1402

سفر به آباده

هنوز یک ماه از اومدن خاله عرفانه نگذشته که کلی دلمون براشون تنگ شده و تصمیم گرفتیم ما بریم پیششون و محرم برگردیم  انقدر از رفتن ما خوشحال بودن که دنیایی محبت بهمون کردن و همه جا بردن ما رو تفریح و خوش گذرونی😍 من فدای سلفی گرفتنت😍😃 اینجا خاله عارفه حسابی نقاشی بهت یاد داد و تو با دقت گوش میکردی و ذوق😍👇 تمام دنیا فدای خندیدن شما😍💖 شما بهترین هستید و تمام محبتاتون در ذهن ما باقی می مونه💖💖💖💖💖 ...
27 تير 1402

تعطیلات خرداد

سامان قشنگم تعطیلی خرداد رو خاله عرفانه اینا اومدن پیشمون و حسابی خوش گذروندیم😍 وقتی میفهمی صوفیا داره میاد پیشت  یا خودت داری میری پیشش از خوشحالی نمیدونی باید چیکار کنی  صوفیا فوق العادست 😍 شما باارزش ترین دارایی من در این دنیا هستید برق چشمانم در هنگام تماشا کردنتان گواه این حرف هست💖💖💖💖💖 خدایا خودت نگهدار عزیزای دلم باش😍 ...
16 خرداد 1402

عصرهای اردیبهشتی

بساطِ دلبرانه ی اردیبهشت پهن شد ... اردیبهشت ماهت ؛ بهشت باد ! حوالی اردیبهشت بوی بهشت می آید عطرشکوفه ها و خاک باران خورده وقتی شما را دارم، همه‌ ماه‌ ها مثل اردیبهشت عاشقانه‌ اند پر از شعر و غزل پر از حس دوست داشتن لبخند اردیبهشت روی لب‌ های شماست شما که میخندید برایم زمین چیزی از بهشت کم ندارد! اردیبهشت کمی از بهشت است خنده های شما اما تمامش … و من چه خوشبختم که تمام اردیبهشتم بوی شما میدهد😍 عاشقتونم😍😍😍😍 اردیبهشت باشد و شیراز باشی و درخت توت فراوون باشه و یه داداش مهربون داشته باشی 😜😜 به به😋😋😋😋😋...
3 خرداد 1402

هوس تولد

سامان قشنگم امروز صبح از خواب که بیدار شدی گفتی مامان من دوست دارم دوباره تولدم بشه 😍 برات توضیح دادم که تازه تولدت بوده و عکسای تولدت بهت نشون دادم و خلاصه قانع شدی😂 اما آدم وقتی یه داداش مهربون مثل سینا داره هیچی به دلش نمیمونه😜 بعدازظهر که داداش از کلاس اومد برات یه خامه گرفته بود و تو انقدر ذوق میکردی بالا و پایین می پریدی که روز تولدت انقدر خوشحال نبودی🤭🤭🤭 بودنت خوب است. شبیه حس قشنگ بیدار شدن در صبح آبی و خلوت یک مزرعه ، شبیه لذت نشستن کنار آتش ، در سرد‌ترین نقطه‌ی کوهستان ، شبیه نوشیدن یک فنجان چای داغ ، در یک صبح سرد، با ما بودنت ، بد جور می چسبد . .‌ .!پسرکم ...
24 ارديبهشت 1402