سامانسامان، تا این لحظه: 5 سال و 27 روز سن داره

سامان جان به چشمان مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

سفر بوشهر و تولد داداش سینا

سامان مامان چند روز قبل از تولد داداش سینا  داداشی گفت یعنی میشه کرونا بره و دوباره بریم بوشهر، همون موقع بابایی سریع گفت وسایلاتو جمع کن برا تولدت میریم بوشهر 😍 و دوروز قبل از تولد داداشی حرکت کردیم و رفتیم سمت بوشهر و کلی خوش گذروندیم و تولد گرفتیم🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰 داداش سینا هریک ساعت میگفت بهترین تولد عمرم این تولد بود  راستی شما به دریا میگفتی بوشهر و وقتی میخواستیم بریم هتل میگفتی بوشهر بسه دیگه😀 بعد از دوسال و نیم خانه نشینی و قرنطینه حسابی بهمون خوش گذشت 😍  تولدت مبارک بهترین پسر و بهترین داداش دنیا 🥰 دوست داشتنت برای ما حد و مرزی نداره تولدت مبارک مهربون ترینم💃 یکی از عزیزترین اف...
16 آبان 1400

سی ماهگی

مهربانم..سامان بوسه های گاه و بی گاهت بر صورت ما ، «دوست دارم» گفتن های شیرینت ، محکم در آغوش کشیدن هایت و شیرین زبانی هایت سبب شده که خوشبخت ترین پدر و مادر و برادر دنیا باشیم... پسرم دو سال و نیمه شدنت هزاران بار مبارک ❤❤❤❤ این روزها عجیب به دل مینشینی🥰 کارهای شیرینت را هر چه بگویم کم گفته ام 💗 پسر باهوشم این روزها ما با هر کسی که پشت تلفن صحبت می کنیم خیلی قشنگ حدس میزنی  که چه کسی است و حتما یاید باهاش صحبت کنی❤ هر کسی که بهت هر چیزی بده بابت آن تشکر میکنی یا اینکه میگویی ممنون💗 هر چیزی که ببینی میگی ای چی چیه 😀 حسابی به داداش سینا وابسته شدی و چند ساعت که سرکلاس هست کلافه هستی💖 ...
27 مهر 1400

اولین شهر بازی

دلبند شیرینم پا گذاشتن به اولین شهر بازی زندگیت مبارک💃 هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــورا بالاخره بابایی راضی شد و شما برای بار اول امروز شهربازی رو دیدی 😍😍😍😍 یه روز عالی در گاندو از اینکه که چقدر ذوق کردی هر چی بگم کمه🤭 اصلا دوست نداشتی بری خونه😊 یگانه مروارید دریای هستی ام. لبخندت را، شیطنتهای کودکانه ات را و شیرین زبانی هایت را با تمام دنیا عوض نمیکنم داشتن تو داشتن تمام خوبی های دنیاست دیدن چشمان زیبا، شیطون و مهربانت در من شور زندگی بوجود می‌آورد. روز به روز بزرگتر میشوی و من عاشق تر پسرک من…. همه چی رو امتحان کرد...
11 مهر 1400

اولین آرایشگاه

جان دلم این روزها خداروشکر اوضاع کرونا خیلی بهتر شده  و دارن همه رو واکسینه میکنن 😍    و یه چیز خوب اینه که حساسیت بابایی یکم کمتر شده و راضی شد شما رو ببره آرایشگاه💃 امروز همراه بابایی و داداش سینا برای بار اول پاهای قشنگتو گذاشتی داخل آرایشگاه 😘 بابایی گفت اول یکم غریبی کردی و بعدش عادت کردی 🥰 صورتت مثل ماه بود ماه تر هم شد 😍😍😍😍😍😍 اینم عکسای داخل آرایشگاه🤭 در تماشای تو،  قانع نشوم من به دو چشم همه چشمهای جهان گو به سرم بشتابند🥰🥰🥰 ...
8 مهر 1400

بیست و نه ماهگی

میان تاریک و روشن شب... میان سکوت و خلسه... میان هزاران حس... میان هزاران فکر... بدجور می درخشی... -« پسرم...سامان »- این روزها به طور عجیبی شیرین شدی شیرین تر از شیرین عسل 💖 قشنگ حرفارو با جمله بندی بیان میکنی چراغ رو که روشن میکنیم صلوات میفرستی وقتی عصبانی میشی بلند میگی لا اله الا الله😀 خیلی خیلی به بابایی وابسته شدی وقتی هم بیرون هست مدام دنبالش میگردی🥰 عاشق شکلات هستی به هر نوع ظرفی که چیزی داخلش قرار بگیره میگی (آقادَ) تقریبا تموم دندونای قشنگت در اومده فقط یکی از دندونای آسیابی ت مونده که بیرون بزنه🥰 عاشق حمام و آب بازی هستی😘 عاشق این ه...
27 شهريور 1400

تولد بابا امیر

تو را می‌خواهم... برای پنجاه سالگى... شصت سالگی... هفتاد سالگی... تو را می‌خواهم... برای خانه‌ای که تنهاییم... تو را می‌خواهم برای چای عصرانه... تلفن‌هایی که می‌زنند و جواب نمی‌دهیم... تو را می‌خواهم برای تنهایی... تو را می‌خواهم وقتی باران است... برای راه‌پيمايى آهسته‌ی دوتایی... نیمکت‌های سراسر پارک‌های شهر... برای پنجره‌ی بسته...  وقتی سرما بیداد می‌کند... تو را می‌خواهم... برای پرسه زدن‌های شب عيد... نشان كردن يك جفت ماهی قرمز... تو را می‌خواهم... برای صبح، برای ظهر، برای شب، برای همه‌ی عمر... امیرم....
21 شهريور 1400

جدا خوابیدن

میوه ی دلم،آرام جانم😍 امشب که دارم این پست و میذارم سه شبه که پیش من نمیخوابی،با رضایت کامل پیش داداشی میخوابی و یه ذره بهونه نمیگیری میدونی چیه دل من بهونه ی تو رو میگیره اما چیکار کنم که وروجک خونه ی ما آقا شده  میتونم با جرأت بگم سینا به بزرگترین آرزوش رسیده و غرق لذت و شادی هست انقدر که انتظار میکشه که شب بشه و بخوابید😊 داداشی هر شب برات قصه میگه عزیز شیرینم قصه ی شنگول و منگول،قصه ی قور قوری،تو با لذت گوش میگیری و کاملا حرفاشو درک میکنی💞 وای سامانِ خوشمزه بیدار که میشی صدای داداش میزنی بعضی وقتا واسه تشنگی و بعضی وقتا برای دستشویی،سینا مثل یه مادر مهربون شب تا صبح چند بار بیدار میشه و نگاهت میکنه و دل منم ضعف...
20 شهريور 1400

احساس مالکیت

سامان بی همتا.. چقدر این احساس مالکیت زیباست و دلنشین، آن هم در وجود ِ کوچک ِ بی اشتباه تو !   من هلاک ِ این مال ِ تو ها هستم ! اینقدر لذت دارد که دستت را به سینه ات بزنی و بگویی :  مال ِ منه  ،  مال ِ خودمه  ،   اسب ِ خودمه ،  توپِ منه ، تخت ِ منه ، پتو منه ،  بابا خودمه، مامان خودمه، ..... تمام این مال ِ تو ها را بیخیال شوی ، مامانِ سینا و سامان  بودن لذتش بی انتهاست . وقتی  شما  ،  قشنگترین و بی مثال ترین عشقای هستی ام  ، به سرعت خودتان را به من میرسانید و سر اینکه من مادر کدومتون ه...
6 شهريور 1400

محرم 1400

سامان من امسال سال سوم هست که محرم هستی با این تفاوت که امسال هر ده شب و همراه باباجون و سینا هئیت رفتی  صبح تا شب حسین حسین میکردی و لحظه شماری میکردی شب بشه و بری حسین حسین😍 و این ده شب تجربه اولین بار ماسک زدنت هم بود 🤭 و حسابی به ماسک عادت کردی 😘 عزاداریات قبول باشه و امام حسین همیشه پشت و پناهت قشنگم😘😘 عزیزای دلم  محرم امسال با همه سالا فرق داشت دلا گرفته تر بود مريضي بيشتر بود داغدار بيشتر بود مصيبت بيشتر بود دلتنگي بيشتر امسال شهرم نه كل كشورم داغدار تر بود داغدار حسين داغدار عزيزاي از دست رفته داغدار دوسال جووني كه بيهوده گذشت داغدار كسب و كاري كه به ...
29 مرداد 1400